معنی خوش قد وقامت

حل جدول

خوش قد وقامت

رعنا، خوش اندام؛ فریبرز

لغت نامه دهخدا

خوش قد

خوش قد. [خوَش ْ / خُش ْ ق َدد / ق َ] (ص مرکب) خوش قامت. خوش بالا. رشیق. متناسب القامه.


خوش قد و بالا

خوش قد و بالا. [خوَش ْ / خُش ْ ق َدْ دُ / ق َ دُ] (ص مرکب) رشیق. بلندبالا. خوش قامت. خوش قد و قامت.


خوش قد و قامت

خوش قد و قامت. [خوَش ْ / خُش ْ ق َدْ دُ / ق َ دُ م َ] (ص مرکب) خوش قامت. بلندبالا. متناسب القامه. خوش قد و قواره.


خوش قد و قواره

خوش قدو قواره. [خوَش ْ / خُش ْ ق َدْ دُ / ق َ دُ ق َ رِ / رَ] (ص مرکب) خوش قد. خوش قامت. متناسب القامه.


قد

قد. [ق َ] (ع اِ فعل) مرادف یکفی. گویند: قدنی درهم و قد زیداً درهم. || (ص) مرادف حسب. و این مبنی بر سکون غالباً به کار رود. گویند: قد زیداً درهم، ای حسبه. و معرب نیز آید چون: قد زید درهم، ای حسبه. (منتهی الارب).

قد. [ق َ] (ع حرف) و این مختص است به فعل متصرف خبری مثبت و مجرد از جازم و ناصب و حرف تنفیس و دارای شش معنی است: 1- توقع، چون قد یقدم الغائب و این برای کسی گفته میشود که در انتظار قدوم غائب است. 2- تقریب ماضی به حال، چون قد قام زید. 3- تحقیق، چون قد افلح من زکیها. 4- نفی، چون قد کنت فی خبر فتعرفه بنصب تعرف. 5- تقلیل، چون قد یصدق الکذوب. 6- تکثیر، چون قد اترک القرن مصفراً انامله. (از منتهی الارب).

قد. [ق ِدد] (ع اِ) ظرفی است چرمین. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: ما له قد و لاقِحْف ٌ؛ ای اناء من جلد و اناء من خشب. (منتهی الارب). || تازیانه. || دوال از پوست ناپیراسته. ج، اَقُدّ. (منتهی الارب) (آنندراج).

قد. [ق َدد] (ع ص) دراز از هر چیزی. (منتهی الارب). || (اِ) پوست بزغاله. (منتهی الارب) (آنندراج). || در مثل گویند: ما یجعل قدک الی ادیمک، ای شی ٔ یحملک علی ان تجعل امرک الصغیر عظیما؛ در حق شخصی گویند که از طور خود تجاوز کند و آنکه چیز حقیر را به چیزی خطیر قیاس کند. (منتهی الارب). رجوع به قِدّ شود. || قدر و اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج): این جامه را به قد فلانی دوخته اند؛ به اندازه ٔ قامت فلانی و این مجاز به حذف است. (آنندراج). تقطیع و اعتدال آن. (منتهی الارب). مرادف قامت و تقطیع و اعتدال و به تخفیف دال نیز آمده است. (آنندراج). ج، اَقُدّ، قِداد، اَقُدَّه، قُدود. || بالا و قامت مرد. (منتهی الارب):
ای دل از هر کسی مجوی وفا
کز همه نی بُنی نخیزد قد.
خاقانی.
میوه ٔ دل نیشکر خدشان
گلبن جان نارون قدشان.
نظامی.
و بدین معنی از فارسی بیشتر به تخفیف (دال) استعمال شود. فتنه زای، فتنه خیز، دلکش، دلارای، دلجوی، دل فریب، رعنا، سرکش، شوخی پناه، محشرپناه، جامه زیب، موزون، کشیده، افراخته، بلند، مستطیل، نازک، نازآفرین، چست، چالاک، جلوه ساز، خمیده، خم خورده، خم شده، خم گشته، دوتا، چوگانی و سبک جولان از صفات آن است و نخل، نهال، سرو، شمشاد، عرعر، سدره، نیشکر، چوب چینی، گل پیاده، تیر، خدنگ، سنان، عصا، مصرع، شعله، مینا و الف از تشبیهات آن است. (آنندراج):
آه است که دادم به دل زار و دگر هیچ
کردم الف قدّ تو تکرار و دگر هیچ.
سراج (از آنندراج).
وصف قدت به الف چون کنم ای آب حیات
که الف ساکن و قد تو بود خوش حرکات.
؟ (از آنندراج).
چشم دو جهان واله ٔ آن قامت رعناست
خوش حلقه ربائی است قد همچو سنانش.
صائب (از آنندراج).
بر بیاض چشم دارم مصرع قدّ ترا
رتبت طبع بلند از انتخابم روشن است.
زمانای مشهور (از آنندراج).
چو شعله ٔ قدت آهنگ پیچ و تاب کند
کمر ز بیم گسستن میان خوف و رجاست.
فطرت (از آنندراج).
خلد از رخ تو شکفته تر نیست
با قدّ تو سدره آن قدر نیست.
ظهوری (از آنندراج).
این قوم که خسّت است سرمایه ٔشان
در بخل نموده آز پیرایه ٔشان
دزدند به خویش قد که هنگام خرام
بی صرفه نیفتد به زمین سایه ٔشان.
واله هروی (از آنندراج).
- قد الف چو میم کردن، کنایه از مراقبت و سر به جیب فروبردن باشد. (آنندراج). قد الف چون میم کردن. (مجموعه ٔ مترادفات ص 327).
- قد راست کردن، برخاستن. قامت افراشتن:
گفتم که قدی راست کنم بخت نگون شد
گوئی فلک خم شده جائی به کمین بود.
سنجر کاشی (از آنندراج).
چون تیر هر که راست کند قد بر این بساط
با قامت خمیده رود چون کمان به خاک.
صائب (از آنندراج).
- قدکشیدن، برخاستن، قامت افراشتن:
باز آب از چشمه سار چشم تر قد میکشد
سرو بالای تو چون تیر نظر قد میکشد.
طاهر وحید (از آنندراج).
میکشد زنگار قد چون سرو بر آئینه ام
تخم غم را بر زمین پاک من ریز و مبین.
صائب (از آنندراج).
تا نهال تو قد از گلشن تقدیر کشید
سرو را فاخته از طوق به زنجیر کشید.
صائب (از آنندراج).
ز قمری کی تواند سرو دم زد پیش بالایش
که از بال پری قد میکشد سرو دلارایش.
قاسم مشهدی (از آنندراج).
دهد باد را گرد راهش به باد
چسان قد کشد از رهش گردباد.
طغرا (از آنندراج).
|| (مص) بدرازا از بن بریدن. || بدرازا شکافتن چیزی را. || بریدن مسافت و بیابان را. || بریدن سخن را. || دردگین شکم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج).


خوش خوش

خوش خوش. [خوَش ْ / خُش ْ خوَش ْ / خُش ْ] (ق مرکب) آهسته آهسته. رفته رفته. کم کم. نرم نرم. (یادداشت مؤلف). خوش خوشک:
گر کونت از نخست چنان بادریسه بود
آن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد.
لبیبی.
من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگذرند و چون بگذشتم برگردم و پای افشارم. (تاریخ بیهقی). آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کارنادیده گفتند خوش خوش لشکر بر باید گردانید به کرّوفر تا به آب رسند. (تاریخ بیهقی). سارغ بازگشت و خواجه ٔ بزرگ خوش خوش به بلخ آمد. (تاریخ بیهقی). امیر علامت را فرمود تا پیشتر می بردند و خوش خوش بر اثر آن میراند. (تاریخ بیهقی).
خاک سیه بطاعت خرمابن
بنگر چگونه خوش خوش خرما شد.
ناصرخسرو.
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
بر پایه ٔ علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
ناصرخسرو.
تا هرچه بداد مر ترا خوش خوش
از تو بدروغ ومکر بستاند.
ناصرخسرو.
از عمر بدست طاعت یزدان
خوش خوش ببرد بدانچه بتواند.
ناصرخسرو.
با همه خلق از در خوش صحبتی
خوش خوش و سازنده چون با خایه ای.
سوزنی.
صدر بزرگان نظام دین به تفضّل
گوش کند قطعه ٔ رهی را خوش خوش.
سوزنی.
خوش خوش ز نهان گشت عیان راز دل آب
با خاک همی عرضه دهد راز نهان را.
انوری.
خوش خوش از عشق تو جانی میکنم
وز گهر در دیده کانی میکنم.
خاقانی.
خوش خوش خرامان میروی ای شاه خوبان تا کجا
شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا.
خاقانی.
بدین تسکین ز خسرو سوز می برد
بدین افسانه خوش خوش روز می برد.
نظامی.
نفس یک یک بشادی می شمارد
جهان خوش خوش ببازی می گذارد.
نظامی.
خوش خوش در دل سلطان این سخنها اثر کرد. (جهانگشای جوینی).
عاشقی می گفت و خوش خوش می گریست
جان بیاساید که جانان قاتلی است.
سعدی.
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانه ٔ عمر.
حافظ.


قد و نیم قد

قد و نیم قد. [ق َ دُ ق َ] (ص مرکب) کوچک و بزرگ. کوتاه و بلند: بچه های قد و نیم قد.

واژه پیشنهادی

خوش قد و قامت

خوش اندام

فرهنگ فارسی هوشیار

خوش قد و قامت

(صفت) آنکه دارای قامت زیباست خوش هیکل.

فرهنگ عمید

قد

بلندی اندام، قامت، بالا، برز،
[عامیانه، مجاز] اندازه،
درازا،
* قد کشیدن: (مصدر لازم)
بلندقد شدن،
نمو کردن، رشد کردن،
* قد علم کردن: (مصدر لازم) قد برافراشتن،

فرهنگ معین

قد

اندازه، قامت، بالا، برز، ُ نیم قد بزرگ و کوچک. [خوانش: (قَ دّ) [ع.] (اِ.)]

معادل ابجد

خوش قد وقامت

1557

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری